جهان های موازی

جهان های موازی
آخرین مطالب
  • ۰۰/۰۵/۳۰
    چپ
محبوب ترین مطالب

۱۷ مطلب با موضوع «شعر و آهنگ» ثبت شده است


Frisch weht der wind
Der Heimat zu
Mein Iriseh kind,
wo weilest du ?!

 

باد به سوی زادگاه

خنک وزانست

کودک ایرلندی من,

کجا مسکن گرفته ای ؟!
 

چرا کلی حرف دارم ولی اصلا دوست ندارم هیچ کدومشون رو بگم ؟! :|
فقط کاش همه چیز یه دروغ و خواب باشه و عین آخر داستان هایی که می نویسم یکی بگه, مرد مومن بیدار شو همه چیز تموم شد :)

پ.ن : شعر بالا نوشته ی تی. اس. الیوت و به پیوستش یه آهنگ  از کیلارک واقعا حجت رو تموم می کنه

 

 

  • Shahin Hasani

* صحنه ی اول :

همسُرایان

به این شهر سوگند می خورم و تو -
ساکن در این شهری
و سوگند به پدر, و فرزندانی که پدید آورد
که انسان را در رنج آفریده اییم ... .

                  قرآن کریم - سوره ی بَلَد.
 

*صحنه ی دوم :

همه جور تجربه ی کتاب خوندن داشتم, از پشت مانتیور کامپیوترهای قدیمی گرفته تا انتظار برای ترجمه ی هر فصل از یه کتابی که تازه چاپ شده و هنوز ترجمه نشده, یکی از اون تجربه های جالبم توی کتاب خوندن, خوندن رمان " بوف کور" هدایت توی اولین تجربه ی شب رصدیم بود , خوب یادمه توی ماشین که بودم بعد از خوندن چند صفحه از رمان ( به صورت پی دی اف می خوندم ) آهنگ " یه شب مهتاب " فرهاد مهراد پلی شد و این جوری شد که همیشه اون ترک از فرهاد من رو یاد اون فضای پیچیده ی کتاب بوف کور می ندازه, فضایی که انگار توی گرگ و میش غروب اتفاق می افته و بعد از اون تاریکی شب و فضایی مه گرفته با کور سویی نور مهتاب که منبعش مشخص نیست و  تنها کمی چاشنی روشنایی به محیط می ده, نه صدایی میاد و نه ستاره ای توی اسمون, انگار همه جا فریز شده و حتی سکوت هم اونجا صدا از خودش ساطع می کنه, خودم رو کمی بیشتر که توی اون فضا غرق کردم حس کردم حتی محیط هم در فضا سازی بی تاثیره, انگار تمام عوامل طبیعت از باد و گرمی و سردی هوا بگیر تا حتی نفس کشیدن هم از صورت مسئله پاک شده و تنها شب, مه و نور مهتاب و دیگر هیچ . آهنگ فرهاد نه تنها این فضا از بوف کور رو برام تداعی می کنه بلکه تو ادامه برام تداعی کننده ی یه تپه ای ماسه ای مثل تپه های کویرِ که پایین اون تپه یه برکیه با یه درختِ و یه مرد داره زیر نور مهتاب از تپه پایین میاد تا بره طرف اون برکه و اون درخت, انگار یکی اونجا منتظرشه.
بگذریم, خلاصه من همه جور تجربه ی کتاب خوندن داشتم جز این مورد آخری که برام جالبه =))
کتابیست اثر نادر ابراهیمی که یکی از دوستان اون روز معرفی کرد و گفت دارم می خونم و چند صفحه اش رو برام فرستاد و خلاصه اینکه قرار گذاشتیم هر وقتی که خودش کتاب رو می خونه برام عکس بگیره و بفرسته تا این جوری باهم کتاب رو بخونیم, البته من چون آدم تنبلی هستم کمی عقب افتادم ولی هر شب یا چند شب یه بار زحمت می کشه و دو سه صفحه ای رو که خونده برام می فرسته و جوری شده که راس ساعت12 ( یه ذره این ور اون ور ) منتظرم تا کتاب رو برام بفرسته :دی

 

* صحنه ی سوم :

آدونیس, شاعر اهل کشور سوریه

 

سال‌ها در شهر فریاد زدم
ای پوست جهان میان دستان‌ام
سال‌ها زیر لب ترانه‌ام را در آتشی گل‌رنگ
برای کشتی زمزمه کردم
همه یا هیچ.
ای نوادگان کوچک‌ام
خسته شدم
از خویشتن، از دریاها،
 برای‌ام صندلی بیاورید.

 

* صحنه ی آخر :

حس می کنم خیلی چیزها رو نمی تونم بگم, نه اینکه نتونم بگم, بلکه برعکس علاقه ای به گفتن ندارم, این وسط اینکه این موضوع خوبه یا بد, بر می گرده به همون چرایی علاقه نداشتن, حس می کنم کلمات خیلی جاها پاسخ گو نیستن { اینکه این کارم خوبه یا بد, چه معنی داره می توه برای یک خوب باشه و برای یکی بد و این وسط حالا یکی بیاد بگه خب و از این کار لذت می بری که اونم باز معنی برام نداره واقعا } و به همین خاطر واقعا علاقه ای به گفتن خیلی چیزا ندارم, کلمات برام بی معنی شدن و همه چیز داره به سمت بی مفهومی و بی معنایی پیش می ره .... البته این مشکل خیلی حاد تر از این چیزهاست تا جایی که بعضی وقت ها واقعا حوصلمم نمی شه یه سری از متن های غیر از کتاب ها و متون تخصصیم رو بخونم انگاری وقت تلف کردنه برام { البته استثناء هم داره , مثلا خوندن نامه که واقعا من رو غرق می کنه } و خلاصه که نمی دونم :) .
اما خب تمام این ها رو گفتم که بگم, شاید دلیل عصبانیتم همین بیهوده حساب کردن کلمات باشه ( حرف زدن رو خیلی دوست دارم ولی خب با افراد خاص و معدودی ), اینکه علاقه ای به حرف زدن ندارم ( با 90% مردم ) و دوست دارم توی همون تفکرات خودم باشه باعث می شه به خیلی از کوچکترین چیزها ریکشن نشون بدم, ای کاش می شد فکر نکنم و شاید همه ی مشکلاتم حل می شد.

 

  • Shahin Hasani

من چون رودی تمامی طول تو را می‌پیمایم،
از میان بدن‌ات می‌گذرم بدان‌سان که از میان جنگلی،
مانند کوره‌راهی که در کوه‌ساران سرگردان است
و ناگهان به لبه‌ی هیچ ختم می‌شود،
من بر لبه‌ی تیغ اندیشه‌ات راه می‌روم
و در شگفتیِ پیشانیِ سپیدت سایه‌ام فرو می‌افتد و تکه تکه می‌شود،
تکه پاره‌هایم را یک‌به‌یک گرد می‌آورم
و بی‌تن به راه خویش می‌روم ، جویان و کورمال.

 

شعر از اکتاویو پاز شاعر اهل مکزیک

 

پ.ن :

عنوان پست برگرفته از داستان کوتاهی به همین نام از خورخه لوئیس بورخسِ که تو کتاب, کتابخانه ی بابل و 23 داستان دیگر از انتشارات نیلوفر ترجمه و چاپ شده.

 

  • Shahin Hasani

* پرده ی اول :
ولش کن,
کلا هر وقت میام در مورد افکار و روحیاتم صحبت کنم اون قدر فکر می کنم و کش می دم که اصلا نمی دونم برای چی اومدم بنویسم :| و همین باعث می شه که هیچ وقت نتونم مشکلات درونی خودم رو درست بکنم, یعنی در واقع چون نمی دونم چه جوری باید با خودم راه بیام و کنار به همین خاطر نمی تونم افکارم رو درست کنم و بهشون نظم بدم هوووف
نهایتا هم به این نتیجه می رسم که چرا باید بنویسم ؟! دلیل نوشتن چیه و از این قسم کلمات کلیشه ای و حتی الانم گیر کردم بین اینکه چرا باید این مطلب رو ارسال کنم ؟! و یه حس دیگم می گه چرا نباید ارسال کنی :|
البته به نظرم اون دوستمون راست می گفت که زندگی رو سخت می گیرم و البته شایدم زندگی واقعا سخته, نمی دونم.
فقط می دونم باز یه حس بی خود افسردگی دارم که حس هیچی نیست و می خوام ول کنم و برم :|

 

* پرده ی دوم :
این شعر برشت چه قدر خوبه و لذت بردم ازش :

 

راستی را که به دورانی سخت ظلمانی عمر می‌گذرانیم

کلمات بی‌گناه
نابخردانه می‌نماید
پیشانی صاف
نشان بی‌عاری‌ست

آن که می‌خندد
هنوز خبر هولناک را
نشنیده است

چه دورانی!
که سخن از درختان گفتن
کم و بیش
جنایتی‌ست. -
چرا که از این‌گونه سخن پرداختن
در برابر وحشت‌های بی‌شمار
خموشی گزیدن است!

نیک آگاهیم
که نفرت داشتن
از فرومایه‌گی حتا
رخ‌ساره‌ی ما را زشت می‌کند
نیک آگاهیم
که خشم گرفتن
بر بیدادگری حتا
صدای ما را خشن می‌کند

دریغا!
ما که زمین را آماده‌ی مهربانی می‌خواستیم کرد
خود
مهربان شدن نتوانستیم!

چون عصر فرزانگی فراز آید
و آدمی
آدمی را یاور شود
از ما
ای شمایان
با گذشت یاد آرید!

 

* پرده ی آخر :
یه موسیقی خوب از پینک فلوید ( البته اجرای دیوید گیلمورِ )

 

لینک دانلود کار // کیفیت کار فقط 320 و حجم کار بالاست

 

* برنامه ی نقد و نتیجه گیری :
من می گم خود درگیری داریم باور نمی کنید.
یک ساعت با خودم کلنجار می رم که بنویسم.
یک ساعت کلنجار می رم که چی بنویسم.
الانم که نوشتم با خودم درگیرم که کلی از برنامه هام عقب هستم و هیچی ننوشتم و الکی دارم وقت تلف می کنم :|

  • Shahin Hasani

 

آی تو

ابر کامکار

بر من ، این به راه باد مشتی از غبار

نم نم نوازشی ، اگر نه آبشار بخششی ، ببار

ورنه دیر می‌شود

دیر.

به یاد اسماعیل خویی

موزیک پیشنهادی : Ağladıkça ,عود نوازی از آرا دینکجیان, Ağladıkça در زبان تورکی به معنای " گریه کنان " از ساخته های احمد کایا خواننده ی مشهور ترکیه ای است, که وی نیز دور از وطن درگذشت.

  • Shahin Hasani

ساعتِ موعود است

که بر فرازِ میز می بارد

بی منتهاست

گیسوانِ رهای چراغ

شب پنجره بر بیکرانگی فراز می دارد

هیچکس اینجا نیست

حضوری بی نام مرا احاطه می کند.

 

شعری با نام" دوستی " از اکتاویو پاز شاعر سورئال نویس مکزیکی.

 

آهنگ پیشنهادی : Afraid of Time by Hans Zimmer

  • Shahin Hasani

دست ها سرد و سبک

زخمبندهاسایه ها را

یکی یکی بر میدارند.

چشمانم را باز می کنم

هنوز زنده ام

و در مرکز زخمی پاک و نارس .

 

اکتاویو پاز

 

موسیقی پیشنهادی : آهنگ خسته از فرهاد مهراد

  • Shahin Hasani