جهان های موازی

جهان های موازی
آخرین مطالب
  • ۰۰/۰۵/۳۰
    چپ
محبوب ترین مطالب

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دست نوشته» ثبت شده است

هوف باز برگشتم =)))

انصافا توییتر جای خیلی مسخره ایه به جد می گم. از این جهت که حالات درونیت رو راحت می تونی بنویسی اونجا و همین باعث می شه که دیگه نرسی همه ی حرف هات رو جمع بکنی و بیای تو وبلاگ بنویسی :|

خیلی دوست دارم دوباره وبلاگ نویسی کنم اما متاسفانه وقت ندارم, البته می دونم بهونه سرایی می کنم ولیکن واقعا نمی رسم :(

یاد قدیم ها می افتم, اون زمون هایی که نه واتس اَپی به این صورت بود و نه تلگرامی و تنها جایی که می شد صحبت کرد و بحث کرد تو فروم و نمایه هاش بود و اخر شب ها یه وبلاگی به روز می کردیم :)

سر همین چیزاست می گم مرد شونصد ساله ام دیگه و پیر شدم =))) { از پشت صحنه اعلام می کنن مردک نگو این قدر =))) }

 

الا ای حال واقعا دوران عجیبی رو دارم سپری می کنم.

از وقتی برگشتم خوابگاه اتفاقات عجیب و غریب زیادی افتاده, نمی دونم کدومشون رو باید بهش بپردازم.

یه جوری انگار اتفاقات رو ول کردم و گذاشتم که تاریخ و زمان حلشون کنه.

تنها چیزی که می دونم اینکه واقعا فیزیک ذرات رو دوست دارم و بیشتر از قبل دوست دارم یه فیزیکدان تجربی گرای ذرات بشم.

 

چند وقت پیش انقلاب بودم و یه کتاب خیلی جالب ذرات پیدا کردم و می خوام از ب بسم الله تا پ پایانش رو درایو کنم.

البته کتاب درسی زیاد خوندم ولی خب وقتی یه کتاب رو این جوری می گم می خونم یعنی اینکه تا اخر کتاب رو باید بشینم و ته توش رو در بیارم

.

این سبک کتاب خوندن رو فقط سه چهار بار انجام دادم :) چون واقعا خیلی زمان بره

اخرین باری که این جوری کتاب خوندم برای کوانتوم مکانیک بود و الان ذرات بنیادی.

مدل استاندارد واقعا داره به جاهای جالبش می رسه.

 

نمی دونم به خاطر خبر خوبیه که شنیدم و یا تاثیرات کافوین لعنتی که با فوک بتهوون قاطی شده.

هر چی که هست واقعا دارم لذت می برم :)

امیدوارم به چیز نرم =)))) { تجربه ثابت کرده هر وقت این حس رو داشتم بعدش یه یه بگ... عظیمی دچار شدم =)) }

 

مع الوصف باید برم

هفته ی بعد سمینار دارم و باید آماده بشم.

امشب باز باید این کتاب رو بخونم و واقعا غرق در لذتم.

با هستیا هم وارد مراحل بالاتری شدیم و بودن در کنارش لذت رو چند برابر می کنه .

آهان هستیا رو کتاب خون کردم اون وقت خودم ول معطلم :|

تو دو سه ماه گذشته شونصدتا کتاب خونده اون وقت من از اول سال به زور شاید دو سه تا کتاب رو تموم کرده باشم.

اوف بر تو شاهین, شیم شیم

 

حس می کنم یه چیزیایی رو یادم رفته

ولی نمی دونم

 

هوم یک سری چیزا باز داره تو ذهنم رژه می ره

اما فعلا برم این سمینار رو اوکی کنم

 

پ.ن :

اشعار پاز بخونید ایضا بتهوون یا وگنر گوش بدین

میکس جالبیه :دی { دروغ گفتم گوش ندین به هیچ دردی نمی خوره =))) }

 

  • Shahin Hasani

همیشه برام سوال بود این ادمایی که می شینن یه گوشه و یهو می رن تو فکر دقیقا دارن به چی فکر می کنن، یه روز تصمیم گرفتم  منم همین پرستیژ رو بردارم، خیلی پرستیژ جالبیه و الکی رفتم توی فکر ( یعنی الکی فکر کردم، یه روز باید بشینم در مورد الکی فکر کردن هم بنویسم ). خلاصه نشستم و الکی فیلم بازی کردم که رفتم تو فکر و چون خوب می تونم فیلم بازی کنم، به بهترین شکل ممکن انجامش دادم، چون از نگاه مردم می شد فهمید که تحت تاثیر هستن و این نگاه ها لذت بخش بود برام، جلب توجه شدید، اون چیزی که همیشه نیاز داشتم و لذت می بردم ازش، خلاصه رفته رفته تصمیم گرفتم تو وقت های خاص سیکار رو هم چاشنی این فیلم کنم، موسیقی بتهوون و یا پینک فلوید هم چاشنیش کردم که بیا و ببین .این فیلم بازی کردن باعث شد اصلا یادم بره که هدف از این کار این بود که بفهمم افرادی که واقعا این کار رو می کنن به چی فکر می کنن ....

از اون روزا خیلی می گذره، تا جایی که می تونم دارم از چشم ادما فرار می کنم، اونایی هم که هستن یه کاری می کنم که ازم منزجز بشن ، می رم یه گوشه ، نیازی به بتهوون و پینک فلوید و این مزخرفات نیست، تو تنهایی خیلی راحت تر می شه  غرق شد، توی کلمات، توی روزمرگی ها، توی بودن ها، نبودن ها، هست ها، نیست ها و نهایتا تو تنهایی راحتر می شه به این فکر کرد که باد وقتی توی شاخه ی درختا می می وزه چی داره می گه و حسرت این رو خورد که کاش می شد رها شد، رفت رفت رفت، از دنیای ادما، حتی برای سیکار کشیدن هم از نگاه ها فرار می کنم، می رم تو کوچه پس کوچه ها، اونجایی که هیچ نگاهی نباشه ... سکوت کوچه ها رو دوست دارم ، سکوت کوچه ها خیلی برای ما ادما حرف ها، خیلی، فقط باید بشینی و به حرف هاشون گوش بدی، کاری که شاید ما ادما هیچ وقت انجام ندادیم ، به حرف های هم گوش ندادیم و یا اشتباه گوش دادیم ... همین گوش ندادن ها باعث شده که یه سری ها فورا برن توی فکر، انگاری می رن یه دنیای دیگه، یه جایی که کوچه هاو باد  تبدیل می شن به ادم ، ادم هایی که جاشون توی واقعیت خالی بود ...

  • Shahin Hasani

باز کلی حرف دارم عین همیشه ولی خب علاقه ای به گفتن ندارم, نه برای اینکه دوست نداشته باشم بنویسم بلکه برعکس تنشه ی نوشتنم ولی خب خسته ام, واقعا خسته ام.
مردی در آستانه ی 30 سالگی با کوله باری از آرزوها و خواسته ها که تک تک اون ها رو فدای یک دنیا کرده, دنیایی از جنس معادلاتی خشک و زمخت از جنس ریاضیات و فیزیک :)
از نوشتن خسته ام چون باعث می شه فراموش کنم که تو چه دنیایی هستم و یادم بره که در برابر هجوم نگاه ها و حرف های ادم هایی هستم که مطمئنم اونها حرفهای درست می زنن و من باز عین همیشه اشتباه می کنم, خسته ام به اندازه ی تمام تک تک کلماتی که قرار سیاهی بشن و بازگوی مشتی تفکراتی بشن که شبیه دنیای خیالی کتاب هاییه که دارم می خونم,
که چی بشه ؟!
که آینده ها حرف های من رو بخونن ؟!
این که بدونن من توی 1400 تو چه شرایطی بودم ؟!
و تمام سوالاتی با مضمون " چرا " که آخرش ختم می شه به اینکه من کی هستم ؟! چرا اینجا هستم ؟! چرا وجود دارم ؟!  و چرا باید ....

 

اکتاویو پاز یه شعر داره تو اول کتاب مجموعه اشعار سمندرش که می گه :

 

ساعتی زمان را اعلام می کند
                                اکنون  زمان است
زمان نیست اکنون
                     اکنون اکنون است
اکنون زمانی است تا از زمان رها گردی
اکنون زمان نیست
                           زمان است و نه اکنون
زمان اکنون را می بلعد
اکنون زمان است
                             پنجره ها بسته می شوند
دیوارها بسته می شوند        درها بسته می شوند
کلمات به خانه می روند
ذهن با هشت پای کاتبِ خود
پشت میز من نشسته است
آنچه را که می نویسم محکمه محکوم می کند
آنچه را که مسکوت بگذارم محمه محکوم می کند
صدای گامهای زمان که ظاهر می شود و می گوید
- ذهن تو چه می گوید ؟
- تو چه می گوی ؟     اندیشه های من می گویند
- تو نمی دانی که خود چه می گویی
 

پ.ن :
احمد کایا خواننده, شاعر و ترانه سرای ترکیه یه اهنگ داره به اسم Yakamoz
بعضی وقت ها با خودم فکر می کنم چرا ما عین نهنگ ها نمی تونیم بریم یه گوشه بمیریم
دنیا هم بمونه برای بقیه آدم هایی که بلدن زندگی کنن, من بلد نبودم :)

  • Shahin Hasani


Frisch weht der wind
Der Heimat zu
Mein Iriseh kind,
wo weilest du ?!

 

باد به سوی زادگاه

خنک وزانست

کودک ایرلندی من,

کجا مسکن گرفته ای ؟!
 

چرا کلی حرف دارم ولی اصلا دوست ندارم هیچ کدومشون رو بگم ؟! :|
فقط کاش همه چیز یه دروغ و خواب باشه و عین آخر داستان هایی که می نویسم یکی بگه, مرد مومن بیدار شو همه چیز تموم شد :)

پ.ن : شعر بالا نوشته ی تی. اس. الیوت و به پیوستش یه آهنگ  از کیلارک واقعا حجت رو تموم می کنه

 

 

  • Shahin Hasani

با خودم عهد بستم دیگه ننویسم, البته منظورم دلم نوشته و این قسم چیزهاست, چون حس می کنم با نوشتن این چرت و پرت ها وقتم رو تلف می کنم و از اون هدف و ارزویی که دارم دور می افتم, چه معنی داره که بگم چه حسی دارم و چه حسی ندارم, بی خیالش, یه متنی رو یه زمانی سیو کرده بودم و دوسش دارم نمی دونم چرا :)

مرد های عاشق ساده اند...
مرد های عاشق بلد نیستند پشت ساختمان دانشگاه شما را متقاعد به گرفتن شماره کنند!
مرد های عاشق وسط راهرو دانشگاه شما را از بین دوستانتان صدا می زنند و با کمی چاشنی خجالت خیلی بی پروا می گویند که دوستتان دارند
مرد های عاشق بهانه های گرفتن جزوه و کتاب را بلد نیستند ، بلکه مرد های عاشق ساده اند
آنقدر ساده که فردای عاشق شدنشان می روند آرایشگاه ، لباس های نو شان را می پوشند و دیگر صندلی های آخر کلاس را انتخاب می کنند!
مرد های عاشق خیلی ساده اند
تولدتان را اولین نفر حتی قبل از دوست های صمیمی تان تبریک می گویند
و این مرد های عاشق تمام معرفتشان را خرج شما می کنند و بدجور هوایتان را دارند ...
اما این مرد های عاشقِ ساده ، ساده طرد می شوند
فقط بخاطر سادگی شان
دوست داشتنشان جدی گرفته نمی شود
و به سادگی شان دسته جمعی می خندند!
و به همین سادگی،
مرد های عاشق نایاب می شوند!

 

نوشته ی : مسعود ممیزالاشجار‌

 

موسیقی پیشنهادی یه کار از کارن همایونفر که به جد از موسیقی دان های خیلی خوب ایرانیه

 

 

 

پ.ن :

متن رو داشتم دوباره خوانی می کردم که دیدم نوشتم هدف و ارزو و جمع نبستم به شکل هدفهام و ارزوهام و یه لحظه برام جالب اومد چون واقعا انگار اون چیزی که می خوام تو مغزم هک شده که ناخوداگاه به صورت جمع نمی نویشم بلکه تنها همون هدف و ارزوم :)

  • Shahin Hasani

امروز انگار قسمت بود که بنویسم, هی می اومدم یه چیزی بنویسم هی نمی اومد, از اون طرف توی این هوای ابری و بارونی شمال هم آدم فقط جون می ده بخوابه و ترجیح دادم که کل روز رو توی خواب باشم =)) { من عاشق هوای ابری و بارونی هستم و سر همین علاقه ام, انگلیس مهمترین و در واقع تنها علاقه ی من برای تحصیل و زندگیه, ولی خب بدبختی داستان اونجاست همین که یه نیمچه هوا بارونی می شه فورا خوابم میاد و حالا من توی انگلیسی که از 365 روز سال 360 روزش بارونیه چه جوری می خوام زندگی کنم خدا عالمه =))) }

الا ای حال سر شبی توی یکی از گروه های دوستانه داشتم از خواص خوب و درمانی وبلاگ و وبلاگ نویسی صحبت می کردم =)) { به نوعی داشتم بچه ها رو تحریک میکردم که بیان وبلاگ نویسی کنن =))) } یهو با این سوال مواجه شدم که وبلاگ چیه ؟! و چی باید بنویسم ؟! سر این سوال یهو یاد اولین پست از اولین وبلاگ ایرانی افتادم که توسط سلمان جریری نوشته شده و از اون جالب تر اینکه آرشیو وبلاگشون هنوز هست و موجودِ { حالا یادم باشه از علاقه ام به این آرشیو وبلاگ ها هم یه چیزی بنویسم چون حس می کنم یه تاریخ زنده است } مع الوصف خوندن اولین وبلاگ ایرانی خالی از لطف نیست.

اولین وبلاگ ایران

 

 

پی نوشت ها :

  1.  یکی از خوبی های تایپ کردن اینکه می تونی جملات رو خارج از نوبت بنویسی, یعنی قبل از این که شروع کنی به نوشتن یه چیزی, بری یه جای دیگه اش رو بنویسی و یا این که یه جایی رو نمی تونی بنویسی { نیاز به فکر کردن داری یا هر چیزی } ولش می کنی و می ری یه جای دیگه اش رو می نویسی, نمونه اشت " پی نوشت " شماره ی 2 که قبل از این که من این متن رو بنویسم نوشتمش =))
  2. هنگام نوشتن به هیچ موسیقی گوش ندین حتی اگه کلاسیک باشه یا بدون صدا باشه, اصلا موسیقی هنگام نوشتن باعث می شه که صدای خودت رو توی ذهنت نشنوی, و همین نشنیدن باعث می شه که تمرکز نداشته باشی و نتونی بنویسی.
  • Shahin Hasani