جهان های موازی

جهان های موازی
آخرین مطالب
  • ۰۰/۰۵/۳۰
    چپ
محبوب ترین مطالب

سیّد و آسترازنکا

دوشنبه, ۲۲ شهریور ۱۴۰۰، ۱۲:۳۲ ق.ظ

عین همیشه نمى دونم از کجا باز باید شروع کنم =))

١- امروز بلاخره رفتم واکسن کرونا رو زدم، با تمام حواشى اعم از بى نظمى و بى برنامگى گرفته تا دو ساعت علاف شدن { با اینکه خیر سرشون تایم داده بودن } بلاخره آسترازنکا رو ریختن تو بازوى سمت چپم، اولش خب همه چیز خوب بود { پشت بندش رفتم یه نخ سیگار هم زدم :وى } تا این که این یکى دوساعت گذشته حس مى کنم من رو گرفته { آب شنگولى خوراکش مى دونن حاجى من رو گرفته یعنى چى =)) } الا اى حال سنگینى خاصى طرف چپ بدنم حس مى کنم، کمى بدنم سرد شده و یه ذره هم راه مى رم یا تحرک مى کنم حالت تهوع بهم دست مى ده، خلاصه امر خدا بخیر کنه =)))
یه نفسى مى اومد و مى رفت و مُمِد حیات و مُفَرح ذات بود که اونم اَزمون مى خوان بگیرن :|

١ پرایم : در مورد واکسن این رو بگم که حس مى کنم کار بیهوده اى بود چون امیدى به بازگشایى دانشگاه و حضورى شدن ندارم :(، هر چند شاید بگین خب سلامتى آدم مهم تره اما خب، هدف و غایت چیز دیگه اى بود، اولین مراکزى که تعطیل شد آموزش عالى بود و آخرین جاهایى که باز مى شه آموزش عالى و نهایتا اینکه ...، بگذریم تو این موارد حس مى کنم نمى تونم حرفم رو بزنم و طرف مقابل هم به همین خاطر درک نمى کنه وضع حال و احوالات روحیم رو 

١ زگوند : با چندتا از کادرى هاى درمان امروز بحثم شد :دى اصلا بى برنامگى خیلى مسخره اى داشتن ، یکشون اومده اروم به دوستش مى گه فلانى رو(مراجعه کنندگان) یکى ساکتش کنه، گفتم خانم چه طرز حرف زدنه :| ساکتش کنیم یعنى چى ؟! و خلاصه اینکه :دى . 
ولى تو این هاگیر واگیر هم چند نفرشون واقعا خوش برخورد بودن و یه خانمه هم بود سید طباطبایى بود =)) مى گفت شاهین { خیلى زود مچ شد } حالا جوش نیار بیا واکسنت رو بزنم برو زندگى کن، گفتم سید درد نداره که ؟!اروم بزنى ها، گفت تو دعا کن من دفاعم خوب پیش بره قول مى دم درد نداشته باشه ، خلاصه خانم خوش برخورد و خوبى بود، با این که واقعا تحت شرایط سخت کارى بودن و به شدت خسته، الا اى حال خسته نباشید به تمام کادر درمان :ایکس 

٢- پیرامون نکته ى ١-زگوند وقتى خانم کادرى گفت سیدم یاد یه سید خاص افتادم =)) والا عارضم به حضور سید خاص خودم، مى دونم توییترم رو چک مى کنى، شماره ى آى پى مرورگر و گوشیت مى افته تو وبلاگ، ولى خب سید جون این رسم بازى و لوتى گرى نبود، من شاید بخش هستیا رو پاک کرده باشم و به اصطلاح خودت فندک کشیده باشم رو همه چیز ولى در اصل فندک نکشیدم :) پست ها تماما هست و اتفاقا بیشتر هم شده محض اطلاعت و کافیه بخش هستیا رو نگاه کنى :)

٢ پریم : دیروز اومدم یه شعر از نزار قبانى بفرستم براى اونى که رفته، که یهو نمى دونم چرا دستم به نوشتن نرفت، البته نوشتم ها اما آخرش یهو تو ذهنم یکى مى گفت آخرش که چى؟! وابسته نشو و از این قسم کلمات، دقیقا همون کلماتى که اکثر اوقات مى گفت و با این کاراش یه سوال به سوالات بى جوابم اضافه شد، چرا مهربون بود( مخصوصا اینکه چند بار گفت مهربونیم با تو فرق داره با بقیه )در صورتى که مى گفت وابسته نشو، و ذهن مریض من همین جورى براى خودش جواب پیدا مى کنن و پاک مى کنه ...

٢ زگوند : نمى دونم چرا آدما به حرف هایى که مى زنن پایند نیستن، مثلا زیاد روى کلمات قفل نکنیم و هى یه کلمه رو توى بحث یا ... بولدش نکنیم، یعنى سوزنمون گیر نکنه تو یه کلمه در صورتى که خودشون خلاف این هستن، نمى دونم چرا ذهنم با این قسم چیزا شدیدا مخالفه، این که بیا حرف بزنیم و وقتى میاى حرف مى زنى شروع مى کنن به قفل شدن رو یه کلمه تا یه آتو یا چیزى ازت بگیرن ولى وقتى خودشون یه آتویى مى دن قضیه فرق مى کنه . و اصلا جورىم مى شه که واقعا متنفر مى شم از اون آدم هایى که مى گن بیا با حرف زدن مشکلاتمون رو حل کنیم.

٣- اخیرا یکى از دوستان وبلاگش رو حذف کرد و قطعه رابطه، و من نمى دونم چرا بدون توجه به یه سرى چیزا ( اعم از وابسته نشدن و دلتنگى و ... ) هر شب تو تایم ١١ تا ١٢ و خوردى شب ( چون همیشه این موقع وبلاگش رو به روز مى کرد ) مى شینم تو صفحه ى وبلاگ هاى به روز شده ى بیان و تک تک وبلاگ ها رو مى بینم تا شاید بتونم وبلاگ جدیدش رو پیدا کنم :) 
البته مى دونم شاید اصلا وبلاگ نزده و اصلا اگه زده باشه شاید توى بیان نزده باشه و خلاصه قشنگ مثل پیدا کردن سوزن تو انبار کاه مى مونه، اما این کار یه سرى فواید داره برام :
الف - چه قدر مردم به این فیلم ها و انیمیشن هاى کره اى علاقمند شدن :|
ب - چندتا وبلاگ دیدم با مضمون لیدى باگ و وقتى شور هیجان نویسنده هاش که فکر کنم بچه سال باشن رو مى خوندم یاد سال هاى ٨٨ ٨٧ مى افتادم که تو فروم طرفداران تالکین و دمنتور و ... سر و کوله هم مى زدیم و چه قدر زود گذشت :)
د - وقتى مى بینم باز افرادى هستن که وبلاگ نویسى مى کنن واقعا یه حس شعف خاصى بهم دست مى ده از وبلاگ نویسى .

٤- هوم خیلى زیاد شد پستم ولى باز عین همیشه حرف دارم :دى اما بمونه یه وقت دیگه، هر چند این رو بگم اخیرا چند نفرى خواهان این بودن که یه سرى رشته توییت در مورد ذرات بنیادى بنویسم تو توییتر و منم واقعا یه شعف خاصى پیدا کردم و امروز یه سرى متن نوشتم و حتما این چند روزه هم تو توییتر منتشر مى کنم و هم اینجا :) 

نظرات  (۲)

من سومین یا چهارمین باریه که تو بروز شده ها میابم تون :)

من سومین یا چهارمین باریه که تو بروز شده ها میابم تون :)

پاسخ:
بله فکر کنم شما هم آشنا هستین، چون وبلاگتون رو چند بارى دیدم 
و خب منم اخیرا یه ذره پر کار شدم به همین خاطر :دى

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی