جهان های موازی

جهان های موازی
آخرین مطالب
  • ۰۰/۰۵/۳۰
    چپ
محبوب ترین مطالب

۸ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

ساعتِ موعود است

که بر فرازِ میز می بارد

بی منتهاست

گیسوانِ رهای چراغ

شب پنجره بر بیکرانگی فراز می دارد

هیچکس اینجا نیست

حضوری بی نام مرا احاطه می کند.

 

شعری با نام" دوستی " از اکتاویو پاز شاعر سورئال نویس مکزیکی.

 

آهنگ پیشنهادی : Afraid of Time by Hans Zimmer

  • Shahin Hasani

انصافا این پروپوزال نوشتن واقعا داره خسته کننده می شه, هم از یه طرف مبحثش واقعا سنگینه ( supersymmetry ) که اعصاب آدم رو خورد می کنه { مخصوصا اینکه تنبلی کردم و باید قبل عید تحویل می دادم که ندادم و این وسط چه غلطی دارم می کنم نمی دونم } و از اون طرف من واقعا به فیزیک و موضوعش علاقه دارم =)) { خلاصه این وسط حس من مثل چوب کبریت کردن توی لثه می مونه,  به این شکل که چوب می زنی به لثه ات درد می گیره ولی شیرین هی می زنی و هی نمی زنی =)) } { این نداشتن اسمایل هم توی بیان موعظلی شده ها |: }

الا ای حال اتفاقات این اخیر خیلی زیاده که باید بشینم و قشنگ اونها رو بنویسم و توضیح بدم, از معرفی دو سه تا کتابی که اخیرا تموم کردم گرفته تا یه دوتا پست در مورد معرفی چگونه کوانتوم بخوانیم و صد البته یه سری دست نوشته های دیگه { که اتفاقات خیلی عجیب و شیرینی هستن } که حالا این ها رو کی می خوام بنویسم و انجام بدم خدا می دانه(:

مع الوصف چند وقتیه برگشتم به وبلاگ نویسی یعنی از وقتی که کانال تلگرامیم به رحمت خدا رفت و چون نمی تونستم بی کار بشینم مجبور شدم دوباره به وبلاگ نویسی روی بیارم و از قضا تا اینجا که خوب دارم پیش می رم, کم کار می کنم اما خب بازم قابل قبول =)) توی این وسط هم یکی از دوستان رو تونستم تشویق کنم ( البته شما بخوندی تحریک کنم ) که بیاد وبلاگ نویسی کنه و یه حس خیلی قشنگی می ده و یاد اون دوران های قدیم می افتادم ( سال 89 90 ) که در کنار فعالیت توی یکی از فروم های مجازی این دنیای لایتنهای وبلاگ نویسی هم می کردیم و به وبلاگ های هم سر می زدیم و کلی حرف و حدیث رو توی نظرات رد و بدل می کردیم =)), امروز اومدم وبلاگ اون دوستم که تازه وبلاگ نویسی رو شروع کرده { وبلاگ نویس نوپا } رو توی پیوند های روزنامه ثبت کنم که یهو وبلاگ های دوستان قدیم رو دیدم { پالمون برای ملکه ی نارنیا و سیاه و سفید برای سوهان } که دوتاشون برای میهن بلاگ بودن  و متاسفانه میهن بلاگ چند وقتیه که دیگه تعطیل شده و این وبلاگ ها هم به نوعی به تاریخ پیوستن و کلی خاطره تموم شد رفت, به همین سادگی ):, خواستم وبلاگ ها رو از پیوند ها پاک کنم اما دلم نیومد و گفتم بزار بمونن برای ایندگان (:

یاد آخرین پستم توی فروم طرفداران دنیای تالیکن توی ایران می افتم که بعد از اون همه فعالیت ( از سال 88 ) توی آخرین روز کاری فروم نوشتم (:

فکر نمی کردم این جوری بشه، 

الف ها به غرب می رن

دورف ها به کوهستان ها و دالانهاشون

و باقی چیزهایی ک نباید از یاد می رفتند فراموش شدند و تاریخ به افسانه پیوست و افسانه اسطوره شد و این گونه شد ک ما انسان های قرن بیست و یک گذشته را فراموش کردیم و در نظر خود تنها موجودات این سرزمین فانی شدیم و باقی چیزها اسطوره و اساطیر 

یادم بندازین بعدا در مورد علاقه ام به آرشو وبلاگ ها هم یه چیز بنویسم 

 

ارادتمند شما

شاهین

  • Shahin Hasani

امروز انگار قسمت بود که بنویسم, هی می اومدم یه چیزی بنویسم هی نمی اومد, از اون طرف توی این هوای ابری و بارونی شمال هم آدم فقط جون می ده بخوابه و ترجیح دادم که کل روز رو توی خواب باشم =)) { من عاشق هوای ابری و بارونی هستم و سر همین علاقه ام, انگلیس مهمترین و در واقع تنها علاقه ی من برای تحصیل و زندگیه, ولی خب بدبختی داستان اونجاست همین که یه نیمچه هوا بارونی می شه فورا خوابم میاد و حالا من توی انگلیسی که از 365 روز سال 360 روزش بارونیه چه جوری می خوام زندگی کنم خدا عالمه =))) }

الا ای حال سر شبی توی یکی از گروه های دوستانه داشتم از خواص خوب و درمانی وبلاگ و وبلاگ نویسی صحبت می کردم =)) { به نوعی داشتم بچه ها رو تحریک میکردم که بیان وبلاگ نویسی کنن =))) } یهو با این سوال مواجه شدم که وبلاگ چیه ؟! و چی باید بنویسم ؟! سر این سوال یهو یاد اولین پست از اولین وبلاگ ایرانی افتادم که توسط سلمان جریری نوشته شده و از اون جالب تر اینکه آرشیو وبلاگشون هنوز هست و موجودِ { حالا یادم باشه از علاقه ام به این آرشیو وبلاگ ها هم یه چیزی بنویسم چون حس می کنم یه تاریخ زنده است } مع الوصف خوندن اولین وبلاگ ایرانی خالی از لطف نیست.

اولین وبلاگ ایران

 

 

پی نوشت ها :

  1.  یکی از خوبی های تایپ کردن اینکه می تونی جملات رو خارج از نوبت بنویسی, یعنی قبل از این که شروع کنی به نوشتن یه چیزی, بری یه جای دیگه اش رو بنویسی و یا این که یه جایی رو نمی تونی بنویسی { نیاز به فکر کردن داری یا هر چیزی } ولش می کنی و می ری یه جای دیگه اش رو می نویسی, نمونه اشت " پی نوشت " شماره ی 2 که قبل از این که من این متن رو بنویسم نوشتمش =))
  2. هنگام نوشتن به هیچ موسیقی گوش ندین حتی اگه کلاسیک باشه یا بدون صدا باشه, اصلا موسیقی هنگام نوشتن باعث می شه که صدای خودت رو توی ذهنت نشنوی, و همین نشنیدن باعث می شه که تمرکز نداشته باشی و نتونی بنویسی.
  • Shahin Hasani

دست ها سرد و سبک

زخمبندهاسایه ها را

یکی یکی بر میدارند.

چشمانم را باز می کنم

هنوز زنده ام

و در مرکز زخمی پاک و نارس .

 

اکتاویو پاز

 

موسیقی پیشنهادی : آهنگ خسته از فرهاد مهراد

  • Shahin Hasani

 

The Standard Model is a kind of periodic table of the elements for particle physics. But instead of listing the chemical elements, it lists the fundamental particles that make up the atoms that make up the chemical elements, along with any other particles that cannot be broken down into any smaller pieces.

The complete Standard Model took a long time to build. Physicist J.J. Thomson discovered the electron in 1897, and scientists at the Large Hadron Collider found the final piece of the puzzle, the Higgs boson, in 2012.

Use this interactive model (based on a design by Walter Murch for the documentary Particle Fever) to explore the different particles that make up the building blocks of our universe.

 

توی لینک زیر برین و روی هر کدوم از ذرات کلیک کنید تا مشخصه ی اون ذره رو اعم از زمان کشف, اسپین, مکانی که کشف شده و ... رو بهتون بگه

 

جدول تناوبی ذرات بنیادی

  • Shahin Hasani

Name : Galatea of the Spheres

Artist : Salvador Dalí

Year : 1952

Movement : Surrealism

برداشت شخصی :

گالاتئا یکی از حوری های دریا بود و بعد از اینکه معشوقه اش با یه تخت سنگ کشته می شه, روح معشوقه اش رو تبدیل به بخار می کنه و حالا دارلی نقاش این اثر, تحت تاثیر بمب اتم سال 1945 و کمی هم آشناییتش با مفهوم اتمِ این نقاشی رو می کشه, دارلی انگار داره یه محیط گازی رو با اتم های نامنظم از هم نشون می ده که این محیط گازی با اتم هاش اشاره به بخار داره اما این بخار در واقع تبدیل شده  معشوقه ی گالاتئاست که خود محزونش توی اون تجلی پیدا کرده.

از یه منظر دیگه هم می شه بهش نگاه کرد و اونم مفهوم تقارن و شکست تقارنِ, ما توی فیزیک با یه مفهومی به اسم تقارن سر و کار داریم و این مفهوم تقارن به ما می گه که یه فرمول تحت یه تبدیل خاصی برای تمام ناظر ها باید یکسان باشه و به نوعی یه وحدت و یکسانی رو داره نشون می ده ( مفهوم ناوردایی در فیزیک ) و در نقطه مقابل اون ( البته نمی دونم اجازه دارم که با این قدرت و قطعیت حرف بزنم ) ما مفهوم شکست تقارن رو داریم به این معنی ( بیشتر برداشت فلسفی دارم تا فیزیکی ) ما وقتی یک چیز/ اتفاق داریم که تقارن توی اون شکسته باشه, در واقع برای اینکه یک چیز/ اتفاق رخ بده باید تقارن توی اون شکسته بشه و ما این موضوع رو شاید توی این نقاشی از دارلی بتونیم ببینم, اون گوی ها که نمادی از اتم می تونه باشه ( که از قضا بگیم اتم های یک گاز ) هیچ تقارن خاصی ندارن و همین نداشتن تقارن باعث می شه که ما به یه چیز / اتفاق ختم بشیم .

  • Shahin Hasani

" یادی از دکتر مهدی گلشنی، مرد دقیقه نود زندگی من "

 همین چند خط نوشته از یه وبلاگ قدیمی که جدیدا با نویسنده اش آشنا شدم کافی بود تا یاد اتفاقی بی افتم که نمی دونم چه جوری تفسیرش کنم. یاد اولین بیت از دوزخ دانته می افتم که داره جلوی چشمام رژه می ره :

" در نیمه راه زندگانی ما, خویشتن را در جنگلی تاریک یافتم, زیرا راه راست را گم کرده بودم.

و چه دشوار از وصف این جنگل وحشی و سخت و انبوه, که یادش ترس را در دل بیدار می کن! "

من دانشجوی ارشد گرانش و کیهان شناسی با گذشته ای که واقعا دانته شرح حال خوبی رو ازش توصیف می کنه تونستم به هر بدبختی که شده از یه جنگل تاریک خارج بشم و توی شهر و دانشگاهی درس بخونم که اولین پله ی هدفم بود و حال ادامه ی داستان :

امروز 20 آبان 1398 , و بلاخره دیدمشون, همون قدر پیر ولی سر زنده, همون قدر افتاده ولی عین سرو بلند, همون قدر ساده ولی شلوغ و سر اخر با اون لهجه ی شیرینش شاکی از من که چرا کوهن می خونم, می دونم من رو یادشون نمی مونه, برای چی باید یادشون بمونه ؟! از من بزرگتر هاش هم هستن, نه؟!  اما با جسارتم بلاخره باهاشون یه عکس گرفتم, و با اون خنده ی شیرینش, عکسی که بهاش خیلی سنگین بود برام, اون قدری بزرگ نیستم که ادعایی در چیزی داشته باشم, من یک دانشجوی ساده ی شهرستانی گرانش و کیهان شناسیِ دیوانه ی ذرات بنیادی و الان در تهران و دانشگاه تهران که برام یه حس نوستالوژیکی داره در کنار دکتر گلشنی, همه اش شبیه یک خواب بود یه خواب رویایی و تو یک ثانیه تمام شب هایی که برای بیدار موندن قهوه خوردم و تپش های قلبم رو نه به خاطر یک عشق انسانی بل به خاطر مصرف بیش از حد کافئین برای بیدار موندن و روزی یک پاکت سیگار کشیدن و خودم رو غرق در کتاب های دیدم که اخرش نفهمیدم به چه دردم می خورن, اونجا بود که فهمیدم چه قدر دغدغه هام با دیگران فرق می کنه, بهای این عکس برام شد طرد شدن و شنیدن حرف های تحقیر امیز از سوی عزیزانم و پرت شدن در عمق سیاهی هایی که کورسویی از نور هم حتی در ان دیده نمی شود. نه تونستم زندگی کنم و عین بقیه طعم شیرین عاشقی رو بچشم و زندگی کنم و نه اون قدری بزرگ شدم که تو یه سمینار بزرگ با دکتر گلشنی بحث کنم.

ولی می ارزید, شب بیداری ها و سیاه کردن کلی کاغذ می ارزید به اون یک ثانیه ای که در کنار دکتر بودم و به سوالاتم جواب دادن و با افتخار عکس رو چاپ می کنم و در کنار عکس های دیگه ام از بزرگان فیزیک تو دیوار اتاق خیالاتم آویزون می کنم.

پی نوشت :

چ قدر امسال پاییز دلنشینه, مرسی پاییز مرسی آبان مرسی آناهیتا خداوندگار آبان چون تو فقط برام می مونی

 

واقعا نمی دونم چی باید بگم, یعنی دوست ندارم چیزی فعلا بگم و فقط می دونم که الان باید بیشتر فیزیک بخونم و به وقتش شاید خیلی چیزها و اتفاقاتی که مسیر زندگی رو برای یه شخص عوض می کنه رو تعریف کنم.

  • Shahin Hasani

دیشب به‌صورت خیلی اتفاقی و درواقع شاید از روی بی‌کاری نشستم و یه محاسبه خیلی ساده‌ای انجام دادم که نتایج خیلی جالبی داشت که تو آخر این نوشته به آن نتایج اشاره می‌کنم.

سؤال این بود : بر اساس مدل استاندارد ذرات بنیادی(Standard Model), اگه سبک‌ترین ذره‌ی بنیادی شناخته شد که نوترینوی الکترون (Electron neutrino) هست رویه گوی صلب خشگل به‌اندازه‌ی یه بلند انگشت در نظر بگیریم, اون وقت سنگین‌ترین ذره‌ی بنیادی شناخته‌شده که کوارک تاپ (Top quark) هست اندازه‌اش چه قدری می شه ؟!

توجه توجه ! :  ما خیلی ساده‌سازی‌های زیادی داریم انجام می دیم و فقط می خوایم به یه تصور کلی من‌باب اندازه‌ی این ذرات برسیم وگرنه تجسم این ذرات با این دید کلاسیک عملاً اشتباه .

الا ای حال بر اساس نمودار زیر میایم و نسبت جرمی بین نوترینوی الکترون و کوارک تاپ رو حساب می‌کنیم :

خب الآن بیایم و فرض کنیم که چگالی این دوتا ذره باهم برابر هستش و بر اساس فرمول چگالی و نسبت گیری بین چگالی این دوتا ذره و با توجه به نسبت جرمی که بالا پیدا کردیم می تونیم یه نسبتی بین شعاع این دوتا ذره دست پیدا می‌کنم : ( توجه! ما ذرات رو یه کره‌ی سخت با شعاع R در نظر گرفتیم . )

حالا با توجه به اینکه :   بزاریمش توی فرمول بالا و کمی حساب‌کتاب کنیم درنهایت نسبت شعاع نوترینوی الکترون و کوارک تاپ می شه :

حالا بیایم فرض کنیم که نوترینوی الکترون اندازه بندانگشت من باشِ, بندانگشت من 2 سانتی‌متر اون وقت اگه نوترینوی الکترون یه کره‌ی سخت به‌اندازه‌ی 2 سانتی‌متر باشِ اون وقت کوارک تاپ باید یه کره به شعاع زیر باشه :

نتیجه نهایی :

اگر نوترینوی الکترون که به‌عنوان سبک‌ترین ذره بنیادی شناخته‌شده, کره‌ای به شعاع 2 سانتی‌متر باشه, کوارک تاپ به‌عنوان سنگین‌ترین ذره بنیادی یه کره‌ای به شعاع 85 متر

نکات :

  1. اگه فرض کنیم که هر چی جسم چگال تر باشه باید شعاعش کوچیکتر می شه اون وقت این مسئله باید کمی فرق کنه یعنی کلاً داستانش عوض می شه و نوترینوی الکترون باید شعاعش بزرگ‌تر از کوارک تاپ باشه, توجه کنید که کوارک تاپ ده به توان ده بار سنگین‌تر از نوترینی الکترون و الا ای حال این موضوع رو چه جوری نشون بدم هنوز به نتیجه‌ای نرسیدم .
  2. نسبت چگالی این دوتا ذره که توی ین مثال زدم رو حساب کنید و فکر کنیم که این عدد حاصل شده چی رو می تونه نشون بده ؟!
  • Shahin Hasani