جهان های موازی

جهان های موازی
آخرین مطالب
  • ۰۰/۰۵/۳۰
    چپ
محبوب ترین مطالب

صوبت :)

چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۰، ۱۰:۲۰ ب.ظ

١- بعضى وقت ها فکر مى کنم، من این حس ناراحتى رو بیشتر از خوشحالى دوست دارم، نمونه ى بارزش رابطه هایى که داشتم ( منظورم رابطه عاشقانه است ) خب مردک مومن ( شایدم نامومن) رابطه به این خوبى، چرا مى زنى خرابش مى کنى که الان بشینى هم فکر کنى و اِل و چى و بِل که باز بشینى غصه بخورى :| ، خب بشین درست رفتار کن و سنگ هات رو وا کن و لذت ببر دیگه، این مسخره بازى ها چیه که دارى در میارى :| و سر همین چیزها حس مى کنم من ناراحتى رو بیشتر دوست دارم، فل امر واقعه دوست دارم رابطه داشته باشم که بعدش یه حس شکست داشته باشم و داریوش گوش بدم :|

٢- من آدم خوش صحبتى هستم ولى خب فقط خوب حرف مى زنم بعضى وقت ها حس مى کنم عمل نمى کنم و از اون بدتر خیلى خوب نقد مى کنم ولى هیچ وقت نقدپذیر خوبى نبودم و این موضوع اذیتم مى کنه، نمى دونم شاید عکس این باشه ، اما هر جور حساب مى کنم بازم نمى دونم، از یه طرف افکارى نظیر مقایسه کردن و تیکه انداختن و بازى با کلمات تو حرفاش یا حرف مردم موج مى زنه که من متنفرم از این چیزا و از طرف دیگه مى گم خب مرد مومن اگه این جورى حرف نزنن چه جورى بس حرف بزنن، خب راست مى گه تغییر کن کمى و خلاصه اینکه این حجم از افکار باعث مى شه هیچ علاقه اى به داشتن رابطه نداشته باشم و به قول گفتنى با این اخلاقم دوست ندارم رابطه اى داشته باشم.

٣- همیشه گفتم و الانم مى گم، هر وقت دو کلام میام بنویسم، اولش هیچ وقت اسمى براش انتخاب نمى کنم، و وسط نوشتن و متن یهو تصمیم مى گیرم که اسم نوشته رو چى بزارم، الانم اسم این نوشته شد صوبت . چونکه یکى بود یه شب برام کتاب مى خوند { البته چند شب خوند و دیگه نخوند و خب حقم داشت، اخلاق گند منه دیگه :| طرف با هزارتا علاقه برات کتاب مى خونه و ... دقیقا همون چیزى که مى خواى بعدش بلند مى شى این کار رو مى کنى و اخرش حس شکست مى گیرى به خودت } خلاصه یه بار وسط کتاب خوندن گفت این کارکتر ها دارن باهم صوبت مى کنن ، امیدوارم که متوجه شی و این تاکید و لحن بیان صوبت جورى بود که شاهین باید بفهمى، اگه فهمیدى که هیچ و گرنه =)) 

٤- دلم واقعا براش تنگ شده، نمى دونم شاید این نوشته رو بخونه شایدم نخونه { زودتر این نوشته رو نوشتم که شاید قبل خواب یهو بیاد وبلاگم رو بخونه و تا اون موقع نوشته باشم } اما خب واقعا دلم تنگ شده، براى غر زدن هاش براى ن گفتن هاش براى وابسته نشدن هاش براى صوبت کردن هاش براى بهونه کیرى هاى الکیش :| مثلا بهم مى گفت من بدم میاد رو کلمات قفل کنى ولى خودش قفل مى کرد رو کلمات ، یا مثلا مى گفت مقایسه نکن من رو ولى خودش بعضى وقت ها مقایسه مى کرد و ...
خلاصه با هر اخلاقى که داشت دلم براش تنگ شده 

٥- از این بلاتکلیفى که توش موندم بدم میاد، از یه طرف دلم تنگه از یه طرف مى گم ولش کن، واقعا بهش حق مى دم ادمى عین من که هیچ چیزش مشخص نیست وارد رابطه شدن باهاش سَن شاهى نمى ارزه.

٦- گروس عبدالملکیان یه شعر داره :
نبودنت
نقشه ى خانه را عوض کرده است
و هرچه مى گردم
آن گوشه ى دیوانه ى اتاق را پیدا نمى کنم‪ ‬
احساس مى کنم
کسى که نیست
کسى که هست را
از پا درمى آورد.

٧ - بازم حرف دارم ، عین همیشه ولى تا همین جا فکر کنم کافیه ولى اگه مى خونى دلم صوبت هات رو مى خواد :)

  • Shahin Hasani

هستیا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی