جهان های موازی

جهان های موازی
آخرین مطالب
  • ۰۰/۰۵/۳۰
    چپ
محبوب ترین مطالب

پوست کلفت

يكشنبه, ۶ تیر ۱۴۰۰، ۰۱:۳۱ ق.ظ

«فقط کسانی که مورد تبعیض قرار گرفته‌اند می‌دانند چقدر آزاردهنده است. هرکسی درد را به شیوهٔ خودش حس می‌کند، هر کس جای زخم‌های خودش را دارد؛ بنابراین فکر می‌کنم به اندازهٔ هر کس دیگری به انصاف و عدالت اهمیت می‌دهم. اما از همه چندش آورتر برایم مردمی هستند که هیچ تخیلی ندارند.»


هاروکی موراکامی در کافکا در کرانه.

همه چیز به اون زمانی بر می گرده که پوست کلفت شدم.
نه, بزارین این جوری شروع کنم, با این که دانشجوی فیزیک هستم ولی نمی دونم چرا ایده های ریاضیاتیم خیلی بیشتر از فیزیکِ و در همین راستا هم دو سه جین کورس ریاضی پاس کردم از مبانی ریاضی مکانیک کوانتوم بگیر تا جبرلی و نظریه گروه و ... خلاصه در همین راستا یکی از اساتید می گفت خیلی انسان متوهمی هستی شاهین, دلیلش هم این بود که تفکرات ابسترکت ریاضیاتیم خیلی بیشتر از تفکرات تجربی فیزیکی بود ( نقطه)
این تفکرات ابسترکت ریاضی رو قاطی کنید با تفکراتی از جنس فلسفه, اونم ایده آلیسم آلمانی =)), نمی دونم چرا از کانت, هگل و پوپر همیشه خوشم می اومد, حالا پوپر و کانت جای خودشون رو دارن و به قول گفتنی فلاسفه ی علم مخصوصا فیزیکدان ها ارادت خاصی به پوپر و کانت دارند ولی چرا هگل ؟! خودمم نمی دونم, یکی دیگه از اساتیدم می گفت آقای حسنی چرا واقعا تو با این تقکرات, هگل رو دوست داری =)) { اون زمون خیلی پوزیتویسم بودم }
مخلص کلام معجون فیزیک با چاشنی ریاضی و فلسفه باعث شد همیشه سر کلاس ها بحث های حاشیه ای زیادی داشته باشم, مثلا تصویر شرودینگر و هایزنبرگ تو مکانیک کوانتومی رو به مفاهیم فلسفی بین ارسطو و افلاطون ربط بدم یا از منظر جبر و آنالیز بهشون نگاه کنم { البته دوز فلسفیش بیشتر بود =)) }, سر همین چیزا بود که معدود اساتیدی که واقعا فیزیک رو دوست داشتن { یادم بندازین حتما در مورد اساتید فیزیک هم چیزکی بنویسم } از بحث و سر کله زدن با من لذت می بردن و همیشه, سعی توی نقد کردن تفکراتم داشتن, نقد می گم ها =)) یه چیز می گم یه چیز می شنوید , قشنگ انگار اومدن برای گردن زدن =)) در همین راستا یه استادی داشتم سر 3 دقیقه بحث فورا ناک اوتت می کرد =)) منطق قشنگی داشت و نمی شد واقعا باهاش بحث کرد , ترم های اخر کارشناسی من رو دوست خطاب می کرد و همیشه می گفت بیا باهم بحث کنیم (نقطه )

دوتا استاد خیلی خوب داشتم یکیشون من رو با دنیای فلسفه اشنا کرد و یکشون با دنیای فیزیک به ما هو فیزیک, همیشه یه پام اتاق فلسفه بود و ی پام اتاق فیزیک و سعی می کردم که منطقی بحث کنم, نه از این بحث های روزنامه وار و به قول گفتنی توی تاکسی بشینی و بحث کنی, همیشه سعی می کردم دست پر باشم تا این که تونستم از تفکرات و عقایدم دفاع کنم و فکر کنم اون قدر توی این موضوع خوب پیش رفتم که یه بار یادم میاد یکی از اساتید سر کلاس می گفت شاهین تو دیگه پوست کلفت شدی, از بس جلوی نقد ها قد علم کردی.

از اون وقت ها چند سالی می گذره { نزدیک 3 4 سال, شاید کم باشه ولی برای من اندازه یک عمر بود }
حالا من
موجودی که شاید دیگه علاقه ای به بحث با 90% مردم اطرافم ندارم.
و ترجیح می دم توی همون دنیای توهمات خودم باشم.
اما این وسط تنها چیزی که برام باقی مونده پوست کلف بودنمِ.
از سقوط
از شکست
از تحقیر
از مقایسه
از طرد شدن
از رفتن آدم ها

 

آری, من یک پوست کلفتم.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی