جهان های موازی

جهان های موازی
آخرین مطالب
  • ۰۰/۰۵/۳۰
    چپ
محبوب ترین مطالب

بهای یک عکس چه قدر است ؟!

شنبه, ۴ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۲:۳۴ ب.ظ

" یادی از دکتر مهدی گلشنی، مرد دقیقه نود زندگی من "

 همین چند خط نوشته از یه وبلاگ قدیمی که جدیدا با نویسنده اش آشنا شدم کافی بود تا یاد اتفاقی بی افتم که نمی دونم چه جوری تفسیرش کنم. یاد اولین بیت از دوزخ دانته می افتم که داره جلوی چشمام رژه می ره :

" در نیمه راه زندگانی ما, خویشتن را در جنگلی تاریک یافتم, زیرا راه راست را گم کرده بودم.

و چه دشوار از وصف این جنگل وحشی و سخت و انبوه, که یادش ترس را در دل بیدار می کن! "

من دانشجوی ارشد گرانش و کیهان شناسی با گذشته ای که واقعا دانته شرح حال خوبی رو ازش توصیف می کنه تونستم به هر بدبختی که شده از یه جنگل تاریک خارج بشم و توی شهر و دانشگاهی درس بخونم که اولین پله ی هدفم بود و حال ادامه ی داستان :

امروز 20 آبان 1398 , و بلاخره دیدمشون, همون قدر پیر ولی سر زنده, همون قدر افتاده ولی عین سرو بلند, همون قدر ساده ولی شلوغ و سر اخر با اون لهجه ی شیرینش شاکی از من که چرا کوهن می خونم, می دونم من رو یادشون نمی مونه, برای چی باید یادشون بمونه ؟! از من بزرگتر هاش هم هستن, نه؟!  اما با جسارتم بلاخره باهاشون یه عکس گرفتم, و با اون خنده ی شیرینش, عکسی که بهاش خیلی سنگین بود برام, اون قدری بزرگ نیستم که ادعایی در چیزی داشته باشم, من یک دانشجوی ساده ی شهرستانی گرانش و کیهان شناسیِ دیوانه ی ذرات بنیادی و الان در تهران و دانشگاه تهران که برام یه حس نوستالوژیکی داره در کنار دکتر گلشنی, همه اش شبیه یک خواب بود یه خواب رویایی و تو یک ثانیه تمام شب هایی که برای بیدار موندن قهوه خوردم و تپش های قلبم رو نه به خاطر یک عشق انسانی بل به خاطر مصرف بیش از حد کافئین برای بیدار موندن و روزی یک پاکت سیگار کشیدن و خودم رو غرق در کتاب های دیدم که اخرش نفهمیدم به چه دردم می خورن, اونجا بود که فهمیدم چه قدر دغدغه هام با دیگران فرق می کنه, بهای این عکس برام شد طرد شدن و شنیدن حرف های تحقیر امیز از سوی عزیزانم و پرت شدن در عمق سیاهی هایی که کورسویی از نور هم حتی در ان دیده نمی شود. نه تونستم زندگی کنم و عین بقیه طعم شیرین عاشقی رو بچشم و زندگی کنم و نه اون قدری بزرگ شدم که تو یه سمینار بزرگ با دکتر گلشنی بحث کنم.

ولی می ارزید, شب بیداری ها و سیاه کردن کلی کاغذ می ارزید به اون یک ثانیه ای که در کنار دکتر بودم و به سوالاتم جواب دادن و با افتخار عکس رو چاپ می کنم و در کنار عکس های دیگه ام از بزرگان فیزیک تو دیوار اتاق خیالاتم آویزون می کنم.

پی نوشت :

چ قدر امسال پاییز دلنشینه, مرسی پاییز مرسی آبان مرسی آناهیتا خداوندگار آبان چون تو فقط برام می مونی

 

واقعا نمی دونم چی باید بگم, یعنی دوست ندارم چیزی فعلا بگم و فقط می دونم که الان باید بیشتر فیزیک بخونم و به وقتش شاید خیلی چیزها و اتفاقاتی که مسیر زندگی رو برای یه شخص عوض می کنه رو تعریف کنم.

  • Shahin Hasani

دکتر گلشنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی