جهان های موازی

جهان های موازی
آخرین مطالب
  • ۰۰/۰۵/۳۰
    چپ
محبوب ترین مطالب

بمب منم

جمعه, ۱ مرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۳۰ ق.ظ

پرده ی اول :

ادیپوس بیوه ساری نمی کند. آنچه می گوید زاری مردی زخم دیده و زجر کشیده نیست که از درماندگی و بینوائی بکوشد تا دل دیگران را به رحم آرد. او خواستار هم اوازی و همدردی است نه ترحم. سخنان او شکوه ی اندوهناک انسان فانی است به ضد خدایان و قوانین تقدیری آنان. مردی بزرگ است و جنگی بزرگ و فریادی بزرگ به ضد هماوردی شکست ناپذیر که هرگز هیچکس بتمام بر وی پیروز نشد.
تقدیر از یکایک همه ی ما نیرومندتر است و شمشیر آخته ی اوما همه را تهدید می کند. پس ندای ادویپوس نه تنها بزرگ و سزاوار بلکه صدای خود ماست.

* مقدمه ای بر کتاب افسانه های تبای به قلم شاهرخ مسکوب .

پرده ی دوم :

هوم ؟ { اسمایل دستی بر محاسن کشیدن و به فکر فرو رفتن } یه چیزی می خواستم بنویسم که یادم رفت, البته یادم بودها ولی خب وقتی اومدم خونه و در گیر کاری شدم و یادم رفت, البته یادم رفت هم جمله ی مناسب نیست بهتره بگم اون فکر حل شد برام , در واقع وقتی می رم پیاده روی با خودم حرف می زنم, به طرز عجیبی خیلی زیاد با خودم حرف می زنم و اصلا پیاده روی برام مساوی با حرف زدن با خودم به همین خاطر خیلی دوست دارم تنها قدم بزنم چون تو تنهایی خیلی بهتر می توم با خودم حرف بزنم و بارها شده که با یکی بیرون بودم یه جوریم شده چون من همین که قدم می زنم, کلمات عین بارون بر ذهنم نازل می شن و وجود شخص دیگه ای رشته ی افکارم رو خراب می کنه. البته در حین همین حرف زدن ها کلی چیزهای جالب می گم برای مثال امروز داشتم در مورد ادبیات پاز با خودم صحبت می کردم یعنی در واقع با خودم داشتم فکر می کردم که در مورد پاز چیا خوندم و چ جوری می تونم اون رو نقد کنم و سر اخر داشتم به داستان جاودانه بورخس و ارتباطش با فضای کمدی الهی دانته فکر می کردم و در نهایت اینکه کلا سر پیاده روی رها می شم, رهای رها, مع الوصف اما دغدغه ی اصلیم یه چیز دیگه ای بود که اصلا یادم رفت =)) { در واقع اون هدف اصلی برای پیاده روی که باعث می شه کوچه ها رو به خاطرش قدم بزنم } کلا حل شد برام و تنها چیزی که الان کمی ذهنم رو درگیر می کنه اینکه باز برای هستیا دارم می نویسم :) و به این فکر می کنم که آیا منم عین پرومته و ادیپ دارم بر علیه تقدیر خودم و بر ضد خدایان قیام کنم ؟! هر چی که هست واقعا لذت بخش هرچند جای خالی خیلی چیزها حس می شه ...

پرده ی سوم :

محض خودت بمب منم ، دور تر !
می ترکم چند قدم دور تر !
از همه ی کودکی ام درد ماند
نیم وجب بچه ولگرد ماند
حال مرا از من بیمار پرس
از شب و خاکستر سیگار پرس
از سر شب تا به سحر سوختن
حادثه را از دو سه سر سوختن
خانه خرابی من از دست توست
آخر هر راه به بن بست توست
چک چک خون را به دلم ریختم
شعر چه کردی که به هم ریختم ؟

* تومور 1 از علیرضا آذر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی